همه چیز از همه جا

جدیدترین اخبار روز ، دانلود آهنگ جدید ، دانلود جدیدترین فیلم ها و سریال ها ، دانلود عکس و مقاله ، دانلود نرم افزار

همه چیز از همه جا

جدیدترین اخبار روز ، دانلود آهنگ جدید ، دانلود جدیدترین فیلم ها و سریال ها ، دانلود عکس و مقاله ، دانلود نرم افزار

کویر پرستاره؛ مستندداستانی زندگی شهدای دانشجوی شهرستان سبزوار

کویر پرستاره

کتاب کویر پرستاره تنها کتابی است که در رابطه  با زندگی شهدا وبر اساس خاطرات آن دلاوران به صورت داستان  در شهرستان سبزوار نگاشته شده است.

• گفتگویی با یکی از سرپرستان نویسندگان کتاب کویر پرستاره انجام داده ایم کتابی که  پس از کش وقوسهای فراوان بالاخره توسط حوزه هنری خراسان رضوی با همکاری شرکت انتشارات سوره مهر به چاپ رسید.
• 1 - لطفاً خودتان را به طور کامل معرفی بفرمائید ؟
به نام خداوند شهیدان همیشه جاوید. من حسین کلاته آقامحمدی ، چهل وسه ساله ، دارای مدرک فوق دیپلم زبان وادبیات فارسی از دانشگاه آزاد اسلامی سبزوارو یکی از سرپرستان نویسندگان کتاب « کویر پرستاره » هستم .
• 2 - مگر این کتاب چند نفر نویسنده داشت که شما یکی از سرپرستان نویسندگان آن بودید؟
 ابتدا قرار بود تمام پرونده های شهدای دانشجوی شهرستان سبزوار توسط بنده مطالعه ونکته برداری شده و زندگی نامه ی داستانی از               محتویات آن تنظیم شود که به پیشنهاد مدیر مسوول موسسه ی فرهنگی هنری انتظار-که به عنوان پشتیبان وناظر مراحل تولید وچاپ کتاب در تهیه وندوین کتاب حضور داشتند – بنا شد به لحاظ تنوع مطالب و قلم نویسندگان واز طرفی زمان کمی که برای تحویل کتاب به بنیادشهید خراسان داشتیم ، تعداد نویسندگان بیشتر از یک نفر باشد بنا براین آقایان شهرام کافی ، سیدابوالفضل حسینی ، علی فتاحی وعلی یوسف آبادی دریک گروه قرار گرفتند واینجانب به همراه آقای سید وحید نقیبی نسب وخانمها مرضیه نوربخش ، فاطمه شریف نیا ، سمیرا ثباتی مقدم ، ناهید بیهقی در گروه دوم قرارگرفتیم که بیشترین پرونده ی شهدا توسط گروه دوم به زندگی نامه ی داستانی تبدیل شد .
• 3 - از روند کار بگویید ؟
هر نویسنده تعدادی پرونده ی فرهنگی شهید که توسط حوزه معاونت فرهنگی وپژوهشی بنیاد شهید جمع آوری شده بود را مورد مطالعه قرار می داد که ابتدا نکات کلیدی وبرجسته ی زندگی شهید را یادداشت می کرد وپس از مطالعه کامل پرونده وبراساس یادداشتها زندگی نامه ی داستانی شهید نوشته می شد . در مرحله ی بعد، نوشته های نویسندگان به سرپرستان  تحویل داده می شد وسرپرست مربوطه ضمن مطابقت متن با قواعد مصوب شده ، ویراستاری مقدماتی نیز انجام می داد. در صورتی که متن نوشته شده مورد تأیید قرار می گرفت به آقای کافی که ویراستاری نهایی را به عهده داشت تحویل می گردید وپس از آن به تایپ سپرده می شد. اما اگر متن از نظر سرپرست دارای ایراد بود ویا با طرح تصویب شده مطابقت نداشت ، نویسنده با دریافت راهنمایی نسبت به اصلاح متن اقدام می کردو مراحل بعد طی می شد.
• 4 - از شرایط مصوب وقواعد وقوانین تدوین کتاب برایمان بگویید .
 شما اگر به کتابهایی که تاکنون برای شهدا مخصوصاً شهدایی که برای آنها یادواره برگزار می شود ، نگاهی بیندازید خواهید دید که مثلاً نوشته شده که فلان شهید در کجا به دنیا آمد ، تحصیلاتش را تا چه مقطعی و در کجا به پایان رساند ... وبالاخره در چه مکانی و براثر چه حادثه ای به شهادت رسید . من می خواستم یک حرکت جدید در زندگی نامه نویسی برای شهدا انجام دهم . می خواستم ازکلیشه ها فاصله بگیرم وکاری کنم که این کتاب مثل بقیه کتابهای شهدا بایگانی نشود . بعد از مدتی فکر ومشورت با دوستان ، تصمیم گرفتم از ماجرای واقعی زندگی این شهدا خصوصاً شهدای دانشجو که هم پرونده ی آنها پرمحتوا بود وهم زندگی آنها پر از نقاط عطف وفرازونشیب ، در همه ی قسمتهای متن استفاده کنم ضمن اینکه قالب داستانی را از متن نگیرم .شما وقتی کتاب را ورق می زنید می بینید درتمام نوشته ها از نامه ها ، دست نوشته ها ، وصیت نامه ومصاحبه ها وخاطرات همرزمان وخانواده ی شهید استفاده شده ومنابع مورد استفاده نیز در پاورقی ها آمده است که همه داستان مستند باشد . قبل از اینکه مجوز این کتاب از سوی بنیاد شهید خراسان برای من صادر شود سه پرونده ی شهید را به عنوان نمونه کارکردم وکمیته ی تألیف کتاب بنیاد شهید مرکز براساس این نمونه کارها مجوز کتاب « کویر پرستاره » را صادر کرد .
• 5 - « کوبر پرستاره » از ابتدای کار تا رونمایی وتوزیع چقدر زمان برد ؟
• مجوز تألیف کتاب در پاییز سال 1383 صادر وقرار شد نسخه نهایی کار فروردین سال بعد تحویل بنیادشهید خراسان شود اما در  طول کار به دلیل اضافه شدن تعدادی شهید دانشجو به پرونده ها تقریباً در کمتر از یکسال یک نسخه از کتاب به صورت صفحه آرایی شده توسط موسسه به بنیادتحویل داده شد وهمگی منتظرچاپ شدیم که بعد از مدتی متوجه شدیم اعضاء جدیدکمیته ی تألیف کتاب در تهران ، این نوع نوشته را نپسندیدند واین شد که کار چاپ کتاب متوقف شد. مدیر محترم موسسه ی انتظار بعد از این ماجرا تصمیم گرفت کتاب را با سرمایه ی شخصی و یا کمک افراد خیر وخود خانواده ی معظم شهدای دانشجو چاپ کند که خوشبختانه با رایزنی های صورت گرفته توسط ایشان ، اداره کل حفظ آثارونشر ارزشهای دفاع مقدس استان خراسان رضوی با همکاری ومسوولیت مستقیم حوزه هنری خراسان رضوی وشرکت انتشارات سوره مهر این کتاب در سال گذشته چاپ ورونمایی شد .
• 6 - نویسنده ها چطور انتخاب شدند ؟
گروهی که به سرپرستی آقای کافی می نوشتند کسانی بودند که در دوران دفاع مقدس ویا دوران دانشجویی با شهدای دانشجوی سبزوار همکلاس یا همرزم بودند وکاملاً به روحیات وعقاید ومبارزات تعدادی از شهدای دانشجو آشنایی داشتند وحتی با آنها زندگی کرده بودند که قرارشد پرونده ی این شهدابه گروه مذکور داده شود ونویسندگانی که با بنده کارکردند ازدوستان فعال در انجمن داستان نویسی ققنوس بودند که بنده تا حدودی با قلم وآثارشان آشنا بودم وقرارشد مابقی پرونده ها را کارکنیم.
• 7 - در حین کار با اتفاق خوب یا خاصی برخورد نکردید ؟
• خیلی از دوستان نویسنده ی این کتاب ، با لحظه لحظه ی این پرونده ها زندگی کردند وحتی برای بعضی از آنها اشک ریختند خصوصاً خانمها که پرونده ها را مطالعه می کردند با لحظات جالبی برخورد می کردند که شاید برای اولین بار بود که می خواندند ویا می شنیدند وحسن بزرگی که این کار داشت این بود که نویسندگان جوان برای نوشته های آینده شان ، حداقل در زمینه ی داستان نویسی دفاع مقدس ، منابع خوبی را در اختیار داشتند .
• 8 - به نظر شماداستان نویسی سخت تر است یا زندگی نامه ی داستانی ؟
• قطعاً زندگی نامه ی داستان سخت تر از داستان نویسی است . در داستان نوشتن دست باز است و نویسنده موضوع را هر طور که بخواهد می تواند به آن بپردازد اما در زندگی نامه ی داستانی ، نویسنده باید به اصل موضوع که زندگی فرد است وفادار بماند واز واقعیتها دور نشود ومطالبی را بیاورد که در زندگی فرد اتفاق افتاده ، خصوصاً زندگی شهدا که پر از معنویت است ودارای ابعاد خاصی است . این کتاب ضمن اینکه سعی شده ساختار داستانی داشته باشد اما بیشتر مستند است .
• 9 - بعد از این کتاب ، کار دیگری به این روش انجام داده اید ؟
• بله ، کتاب « لاله های سبز پوش » ویژه یادواره ی شهدای منطقه انتظامی سبزوار نیز به همین روش با سرپرستی بنده و با همکاری نویسندگان جوان دیگری کار شد که توسط موسسه فرهنگی هنری انتظار چاپ شد .
• 10 -  صحبت خاصی دارید بفرمایید ؟
عرض خاصی نیست و از اینکه این فرصت را در اختیار بنده قرار دادید ممنونم./سبزوارفرهنگ

قبرستان پرلاشز در فرانسه

این گورستان در منطقه 20 پاریس قرار دارد و از سال 1994 جزو بناهای تاریخی فرانسه به ثبت رسید. پس از انقلاب کبیر فرانسه، گورستان‌ها بر طبق قانون جدید کمون پاریس به خارج از شهر منتقل شدند. به همین دلیل باغ بزرگی که استراحتگاه «پدر لاشز»، کشیش مورد اعتماد لویی چهاردهم بود، توسط شهرداری در سال 1803 خریداری و در اختیار «آلکساندر تئودور برونیار»، معمار معروف آن زمان قرار گرفت و در سال 1804 گشوده شد. پرلاشز به هیچکدام از گورستان‌های دنیا شبیه نیست. این گورستان در شرق پاریس به سبک باغ‌های انگلیسی ساخته شد، ولی به مرور زمان و با مدرن شدن پاریس تغییر کرده است. در این باغ که 44 هکتار مساحت دارد، حدود 5 هزار درخت وجود دارد و بزرگترین پارک پایتخت فرانسه نیز به شمار می‌آید. هرساله حدود 2 میلیون توریست به علاوه پاریسی‌ها برای بازدید به پرلاشز می‌روند. در این گورستان مقبره چهره‌های مشهور فرانسوی و جهانی فراوان به چشم می‌خورد. از میان چهره‌های فرانسوی می‌توان به گی یوم آپولینر، انوره دوبالزاک، آلفونس دوده، مارسل پروست، کولت؛ نویسنده داستان‌های کوتاه، آنری ورنوی، کارگردان و ادیت پیاف و ایوو مونتان، خوانندگان مردمی دهه 60 اشاره کرد. همچنین از چهره‌های مشهور غیر فرانسوی نیز می‌توان به اسکار وایلد، نویسنده ایرلندی، فردریک شوپن، مویسقیدان لهستانی، صادق هدایت نویسنده ایرانی، جیم موریسون، خواننده آمریکایی اشاره کرد. صادق هدایت در پاریس دیده از جهان فرو بست و مقبره وی در میان بزرگترین شخصیت‌های فرهنگی و سیاسی فرانسه و دنیا در قطعه 85 این قبرستان قرار دارد. پرلاشز نمادی از گوناگونی انسان‌ها و در عین حال برابری آنهاست. کاتولیک، پروتستان، ارتودوکس، یهودی، مسلمان، بودایی و معتقدان به سایر ادیان و اندیشه‌ها در کنار یکدیگر دفن شده‌اند. همچنین در این گورستان برای کسانی که براساس آئین یا وصیت‌شان باید سوزانده شوند، محلی برای سوزاندن اجساد وجود دارد. دیوار معروف Communard که سمبل آزادیخواهی و آرمان طلبی مردم فرانسه است، نیز در این گورستان قرار دارد. همان دیواری که در 28 ماه مه سال 1871 تعداد 147 نفر از رهبران احزاب مختلف پاریس پس از شکست، در پای آن به گلوله بسته شدند. برای رفاه گردشگران، شهرداری پاریس گردش‌های گروهی منظمی همراه با راهنما برای نشان‌ دادن گورهای معروف و توضیح شرح حال‌های مختصری از آنها ترتیب داده است. ممنوعیت همراه داشتن سگ یا حیوانات خانگی دیگر، بالارفتن از درختان یا بناهای یادبود، فروافکندن آنها، تخریب یا حک کردنشان، استفاده از الکل یا وسایل برپایی پیک‌نیک، استفاده از دستگاه پخش صوت یا آلات موسیقی، استفاده از دوچرخه یا وسایل نقلیه‌ شخصی بدون مجوز، فعالیت‌های تبلیغاتی یا سینمایی و دادن انعام به کارکنان گورستان از جمله مقررات داخلی است که باید توسط گردشگران و بازدید کنندگان رعایت شود. پرلاشز دارای وب‌سایتی است که می‌توان از طریق دوربین وارد گورستان شد و به بازدید از آن پرداخت. بر اساس آمار و اطلاعات منتشر شده از سوی منابع جهانی این قبرستان بیشترین بازدید کننده را در جهان دارد. یکی از علل این موضوع وجود قبر شخصیت‌های بزرگ تاریخی و اجتماعی فرانسه و دنیا است. شخصیت‌هایی که از حدود 200 سال پیش در اینجا دفن شده اند. همچنین آرامگاه سربازان جنگ جهانی اول نیز در این قبرستان قرار دارد. آرامستان پرلاشز مشهورترین و پربازدیدترین گورستان جهان است. مشاهیر زیادی در این آرامستان قدیمی پاریس به خواب ابدی فرو رفته اند. از سال ۱۷۸۶ ساخت گورستان در شهر پاریس ممنوع شده بود. آرامستان پرلاشز در سال ۱۸۰۴ توسط ناپلئون بناپارت که در آن زمان کنسول اول بود، بنا شد و بر طبق دستور وی، درهایش را به روی همه ی شهروندان صرف نظر از نژاد و مذهبشان گشود. نخستین میهمان ابدی این آرامستان، دختر ۵ ساله ای به نام آدلاید بوده است. از آنجا که پرلاشز آن زمان از شهر فاصله داشت، تعداد کمی از پاریسی ها به خاکسپاری بستگانشان در آنجا رضایت می دادند و این روند ادامه داشت تا بقایای اجساد لا فونتن و مولیر به آنجا انتقال یافت و از آن پس بود که پاریسی ها پرلاشز را به رسمیت شناختند. با آنکه بسیاری از منابع، تعداد افراد دفن شده در آن را به اشتباه ۳۰۰,۰۰۰ نفر برآورد کرده اند، طبق آمار سایت رسمی پرلاشز، این تعداد از مرز ۱,۰۰۰,۰۰۰ نفر گذشته است. درهای آرامستان تا ساعت ۵ عصر به روی بازدید کنندگان باز است. از آنجا که صبح را در موزه لوور گذرانده بودیم، حدود ساعت ۴ به پرلاشز رسیدیم و متاسفانه فرصت بسیار اندک بود و نتوانستیم آن طور که باید، آرامستان را بگردیم. پس از روی نقشه یک مسیر انتخاب کردیم تا ابتدا مقبره هایی که دیدنشان برایمان در اولویت بود را بیابیم.

کناب مطالعه، برنامه ریزی امتحان

    • مطالعه، برنامه ریزی امتحان

    • نویسنده : حسنعلی میرزابیگی / نویسنده : ابوالفضل رحمانی بادی
    • ناشر: آوامتن
    • قیمت: 8000 تومان
    • مشخصات:
      208 صفحه - رقعی (شومیز) - چاپ 1 - 3000 نسخه 9 -25-6848-600-978
    • تاریخ نشر: 93/07/08
    • مکان نشر: تهران , تهران
    • زبان : فارسی
    • رده دیویی : 375.001
    • شابک : 9786006848259
    • کلمات کلیدی : برنامه ریزی درسی / مطالعه و فراگیری - برنامه ریزی

کتاب شفای زندگی

لوییز ل.هی نویسنده ی کتاب پرفروش شفای زندگی از رهبرانکبلند آوازه ی بین المللی "نهضت عصر نوین" است.

پیام اصلی خانم لوییز هی این است که: "اگر مشتاق باشیم که روی ذهن خود کار کنیم، تقریبا همه چیز را می توان شفا داد".نویسنده ی این کتاب، تجربه های بسیار و اطلاعات دست اولی درباره ی شفا دادن دارد که سخاوتمندانه آنها را در اختیار ما می گذارد.حتی این دانش که چگونه سرطان وخیم پیشرفته اش را خود علاج کرده است.خانم لوییز هی، در سخنرانی ها و کلاس ها و تمرین های عملی اش، و حتی هنگامی که به عنوان سخنران میهمان، بر صحنه ی تلویزیون ظاهر می شود، مراحل عملی برای زدودن ترس، و علل امراض را بیان می کند.به عنوان مشاور علوم ما بعد الطبیعه، زندگی اش را وقف یاری به دیگران می کند تا خلاقیت خود را باز یابند و استعدادهای خود را شکوفا سازند.از این رو، شاگردانش می توانند موانعی که آنها را از تندرستی کامل، یا خواسته های زندگی شان دور می کند، از سر راه بردارند.

*نوشته ی: لوییز هی

*ترجمه ی: گیتی خوشدل

*نشر پیکان

 

شنیدن صدای خیانت در ادبیات

شنیدن صدای خائن در رمان «ادلف»

از رنجی که می دهیم

 

 

«دو واژه

تنها دو واژه

می شوند پروار:

خائن و انگار شوربا!»

-مایاکوفسکی

سعید برآبادی: تا به حال سرنوشت خیانت های زیادی را شنیده ایم؛ زنانی که از خیانت مردان شان، خودکشی کرده اند، به جادو و جمبل پناه برده یا دیوانه شده اند، سرد مزاج گشته اند یا به پای سجاده افتاده اند، پذیرفته اند و کنار آمده اند و همخانه هووی خود شده اند یا نپذیرفته اند و خون دیگری را ریخته اند. ما شنونده داستان مردان غمگینی بوده ایم که ساعت ها روبه روی آینه می ایستند و بی بضاعتی یا زشتی شان را تنها دلیل خیانت زنان شان می دانند، کنار آمده اند، از بستر عشق دور شده اند و با دست خود رفاقت آغاز کرده اند یا چاقو بیرون کشیده اند به قصد حذف رقیب. این ها اما روایت های شکسته ای است از آدم های شکسته شده، پس صدای خائن ها کجا شنیده می شود؟ کجا می توانیم چهره آن ها را ببینیم که در بزنگاه های دیدار، تصمیم، رختخواب و نوازش دست، با وجدان خود حرف می زنند؟ چطور می شود آدم هایی را یافت که در جستجوی عشق، قواعد را در هم می شکنند و با بی باکی، داغ خیانت را بر پیشانی خود می گذارند؟ چه می شود که نهادی به قدرت اجتماعی و مذهبی «خانواده» در هم می کشند و شکنندگان آن، چطور با صدای «قضا» کنار می آیند که به قول بیهقی در کمین است و کار خویش می کند؟

سه رمان خائن

صدای خائن ها را ادبیات به گوش ما می رساند؛ صدای کمتر شنیده شده، صدای مصلوب به زخم خویش، صدای گناهکارانِ آن گناهِ لذت بخش و گاه رستگارکننده را. از میان انبوه رمان هایی که خیانت، یکی از صدها گره داستانی آنهاست و از میان داستان کوتاه هایی که در قرن اخیر، خیانت را دستاویز طرح و نقشه نویسنده خود کرده اند؛ شاید سه اثر کمی متفاوت با بقیه و بسیار شبیه به یکدیگر باشند لااقل آن طور که معلومات اندکم و میل زیادم برای کشف رابطه های تو در توی ادبیات داستانی این انتخاب ها را برایم اجباری می کند:

در قرن نوزدهم، شاخص ترین صدای خیانت را می شود در «آناکارنینا» شنید؛ صدای فاصله داری که تلستوی از رابطه سه ضلعی آنا/ورونسکی/الکسی الکساندرویچ به گوش جهان رساند و آن را با انعکاس خرد شدن استخوان های آنا زیر چرخ های قطار به پایان می برد. در قرن بیستم، «گتسبی بزرگ» جایگاه یگانه ای دارد؛ چه از تشابه روایت کتاب با زندگی نویسنده اش و چه از تلاشی که اسکات فیتس جرالد برای به تصویر کشیدن تاثیر متقابل رفتار اجتماعی آن روزگار و خیانت دی زی / گتسبی می کند. اما «آدلف» که در میان ما فارسی زبان ها، رمان کمتر شناخته شده ای است نه تنها زودتر از این دو رمان به سراغ موضوع خیانت رفته، بلکه با دیدی روانشناختی، صمیمانه و البته موجزتر به صدای خیانت کاران پرداخته است.   

آدلف و عشق سفاک

«عواطف آدمی آشفته و مغشوشند؛ ترکیبی از توده ای حس های گوناگون که قابل توجیه نیستند: واژه ها که همواره زمخت و عامیانه اند، می توانند نامی به آن ها بدهند اما هرگز نمی توانند آن ها را توصیف کنند.» جوانی بیست و دو ساله که این چنین از عواطف آدمی و پیچیدگی آن ها در اولین صفحات رمان «بنژامین کنستان» سخن می گوید، «آدلف» نام دارد. مردی که پاک باخته زنی 10 سال بزرگتر از خود می شود و عاقبت پس از پافشاری و اصرار بر عشقش، «النور» را در بستر کُنت تصاحب می کند. دامنه این عشق چنان پر سوز و گذاز و آشکار به پیش می رود که زن و مرد راهی جز دل کندن از گذشته و ساختار اجتماعی خود ندارند؛ «چه کسی می تواند جذبه عشق را توصیف کند؟ این احساس یقین را که موجودی پیدا کرده ایم که طبیعت برایمان تعیین کرده؟» و این گونه است که خیانت پایان خود را به تصویر می کشد؛ تنهایی جستن، مالیخولیای یک رابطه منفک از جامعه، دعوا، فروریختن و فروشکستن.

اگرچه بنژامین کنستان تا سال 1391 در ایران چندان شناخته شده نبود اما به سعیِ متینِ خانم مینو مشیری و ترجمه روان او، مهمترین رمان این نویسنده سوئیسی-فرانسوی حالا پیش روی ماست؛ «آدلف» را سفاکانه ترین و تلخ ترین رمان عشقی خوانده اند اما روایتی است درونگرا از عشق مرد جوانی به النور که معشوقه مردی بلند آوازه به نام مختصار کُنت است. حدیث عشقی که از یک دیدار ساده آغاز شده و به ویرانی نهاد خانواده النور، از بین رفتن جایگاه اجتماعی و خانوادگی آدلف و در نهایت مرگ زن در غربت می انجامد.

از قفسی به قفس دیگر

برای فرار النور از خشم کُنت و آدلف که از تشرهای پدر می ترسد، چاره ای جز عزیمت به شهر دیگری نیست. غربت اما آنها را نه به راه اندازی یک زندگی تازه و بر پایه عشق بلکه به یک بازی تلخ می کشاند؛ زن و مرد در یک خانه و فراری از دیگران کم کم حوصله شان از هم سر می رود و شروع می کنند به بهانه گرفتن. مینو مشیری در مقدمه ای که بر این کتاب نوشته می گوید که «آدلف شاهکار روان شناسی عشق است که تراژدی عدم امکان برقراری رابطه راستین میان انسان های عاشق را به نمایش می گذارد.» اما مگر می شود عشقی که هر دو زندگی بخش می خواندنش، کشنده و خفیف شود تا جایی که نمایش گر عدم برقراری یک رابطه ساده میان دو انسان باشد؟ کنستان اما در مقدمه ای که بر چاپ سوم این کتاب نوشته، در پاسخ به این سوال، تاکید می کند که جامعه ای که این دو در آن زندگی می کرده اند(و البته که بی شباهت به جامعه امروز ما هم نیست) فسادی را که رسوایی برانگیز نباشد، می پذیرد. با این حساب، اگر خیانتی، آشکار نشود، از نظر آن جامعه دیگر خیانت نیست و این چنین است که عاشق و معشوق ابتدای داستان، سر در غار تنهایی می گذارند و آن قدر به هم زورکی مهر می ورزند که «سرانجام قربانی مهر سوزانی شدن که خود مسبب آن هستیم.» اینجاست که تفاوت آدلف و آناکارنیا رخ می نماید؛ کتابی که تلستوی آن را با این جمله عهد جدید آغاز می کند که «انتقام از آن من است، من جزا خواهم داد» پیشاپیش از قضاوت مذهب در برابر طغیان خیانت حکایت دارد و آدلف، روایتگر رویارویی خیانتکاران با خویش است؛ در تنهایی مطلق، رو در روی هم، چون موریانه ای همدیگر را می جوند تا تمام شوند!

وقتی که عشق در هم می شکند

عشق عجیب آدلف-النور را سه صفت در آدلف و سه صفت در النور از هم می پاشد؛ مرد جوان، ترسو و خودخواه است و میل بیش از حدی به آزادی و فرار از قواعد زندگی خانوادگی دارد. النور نیز مستبد، وابسته و ضعیف است. این صفت ها آشنا نیستند؟ ورونسکی تلستوی و گتسبی فیتس جرالد این صفت ها را نداشتند؟ آنا و دی زی چطور؟ شبیه النور نیستند؟ پایان چنین رابطه ای کاملا واضح است اگرچه تا زمانی که اتفاق نیافتد، نمی توان آن را این طور توصیف کرد: «کار من و النور شده بود، پنهان کاری. او جرئت نمی کرد از رنج هایش سخن بگوید که حاصل فداکاری ای بود که از او نخواسته بودم. من که فداکاری او را پذیرفته بودم، جرئت نداشتم از این شوربختی حرف بزنم که پیش بینی کرده بودم اما نتوانسته بودم جلوی آن را بگیرم. در نتیجه با وجود این افکار که تمام اوقات مان را به خود مشغول می کرد، سکوت می کردیم و از عشق می گفتیم. با هم مهربان بودیم، اما از ترس صحبت درباره مطالب دیگر، از عشق می گفتیم.» فیتس جرالد اجازه چنین صمیمیت طولانی را به گتسبی و دی زی نمی دهد، او در پی نشان دادن شکست انسان در برابر رویاهای گذشته خویش است نه نشان دادن رابطه ای که به مرور ناقوس نابودی را می نوازد. شاید به همین خاطر است که در پایان «گتسبی بزرگ»، راوی می گوید: «لابد رویای گتسبی، آنقدر به نظرش نزدیک آمده بود که دست نیافتن به آن، تقریبا برایش محال می نمود. اما گتسبی نمی دانست که رویای او، از خود او عقب مانده است. گتسبی به آینده لذتناکی که سال به سال از برابر ما می گذرد و به گذشته می پیوندد ایمان داشت و با خود می گفت اگر رویا، این بار از چنگ ما گریخت، چه باک! فردا تندتر خواهیم دوید و دست مان را درازتر خواهیم کرد و سرانجام در یک بامداد خوش... و این گونه است که در قایقی نشسته ایم و پارو برخلاف جریان بر آب می کوبیم و بی امان به طرف گذشته رانده می شویم».

خائن کیست؟

وقتی که از خیانت حرف می زنیم، با این که عملا از عشق حرف می زنیم، از احساسی دو طرفه و آنقدر قدرتمند که تمام ساختارهای از پیش تعیین شده اطرافش را در هم می شکند حرف می زنیم، اما چون پسوند این عشق، خیانت است، نیاز به یک فاعل دارد، جامعه و سنت نام او را «خائن» گذاشته! کسی که همزمان با بروز احساس، به ساختاری که در آن بوده پشت می کند؛ آن چنان که پرنده ای با گشوده شدن در قفس، از میله ها می گریزد. در «آدلف»، خائن، زن داستان است؛ النور، شخصیتی که بعدها به خاطر دوستی صمیمی و عمیق نویسنده کتاب با مادام دوستال (از نویسندگان به نام فرانسه که هوادار انقلاب این کشور نیز بود)، به اشتباه این دو را با هم یکی فرض کردند. در گتسبی بزرگ هم خائن یک زن است، دی زی که البته بی شباهت به معشوقه نویسنده نیست که به او خیانت کرد و با همینگوی گریخت. اما وقتی که در می یابیم در آناکارنیا هم خائن یک زن است خود را به الگوی متفاوت و تا حدودی عرفی از مفهوم خائن نزدیک کرده ایم؛ مفهمومی که در آن ساختار اجتماعی مردانه، انگشت اتهام را در هر خیانتی به سوی زن دراز می کند چه او پشت به خانواده اش کرده باشد و چه مرد. در این الگو، زن شیطان صفت، فریب‌دهنده است و اغواگر و آغاز کننده خیانت در حالی که در هر سه رمان، این مردها هستند که پا پیش می گذارند و زنان را از بستر شوهرهایشان می ربایند.

و پایان کار خائن چیست؟

اگرچه از آن چه که در بالا آمد، پایان کار خائن رمان روشن است اما فکر می کنم پایان کار، اینجا به معنای مرگ النور در بستر بیماری و ناکامی نیست، حتی به معنی پایان کتاب نیست، شاید بتوان پایان کار خائن یا خائن های آدلف را در صفحات پایانی کتاب پیدا کرد آن جا که النور و آدلف با تصویر تازه ای از عشق یکدیگر را ترک می کنند، حتی اگر عشق شان به تنفر بدل شده باشد. این یافته، گنج خیانت است، گنجی که آن را در هیچ رابطه پایداری نمی توان پیدا کرد، جز در خیانتی که با عشق اتفاق افتاده باشد. نمی توان در رابطه که بر مبنای قواعد و چهارچوب است پاک بازی کرد، از عشق گفت و معشوق را در آزمون گذاشت و از او خواست که بهترین باشد و گرنه ترک خواهد شد. نمی شود در رابطه زناشویی پای همه اصول ایستاد و ریسک کرد اما عشق، ساحت دیگری دارد حتی اگر خیانت بزاید. در نامه ای که بعد از مرگ النور توسط آدلف خوانده می شود، کشف معنای تازه ای از رابطه زن با جامعه اش و حتی این عشق را می توان یافت:«این النور بخت برگشته ای که مزاحم شماست، خواهد مرد. شما تنها در میان جماعتی گام برخواهید داشت که برای ملحق شدن به آن ها شتاب دارید! این جماعتی را که امروز به خاطر بی تفاوتی شان از آن ها ممنونید، خواهید شناخت و شاید روزی دلزده از قلب های خشک آن ها، دلتان برای قلبی تنگ شود که به خاطر شما می تپید، که برای دفاع از شما حاضر بود با هزار خطر بجنگد و شما حتی حاضر نبودید با نگاهی به آن پاداش دهید.»

آدلف نیز حالا به معنای جدیدی دست یافته که پیش از آن نه تنها به آن اعتقاد نداشت بلکه اصلا آن را قابل وجود نمی دانست: «عشق، آن چنان با فردی که دوست داریم یکی می شود که حتی در ناکامی، لطف خاص خود را دارد. عشق با واقعیت و با سرنوشت وارد ستیز می شود؛ اشتیاق وافر، عاشق را در مورد قدرتش فریب می دهد و در میان درد و رنج، به شور و شوق می آورد.»

جامعه نه سنتی و نه مدرن قرن نوزدهم، بنژامین کنستان نویسنده را مجبور کرده تا تکلیف رابطه خیانت و گناه را هم مشخص کند. رابطه ای که همه به آن اعتقاد دارند مگر این که خود در آتشش سوخته باشند. وقتی کشیش بالای سر النور می آید، زن که آخرین کلمه ها بر لب هایش است، به آدلف می گوید: «حالا بگذارید، به اعمال دینی ام بپردازم؛ من باید تقاص گناهان زیادی را پس بدهم. شاید عشقم به شما هم گناه بود؛ با این حال اگر موفق شده بودم که شما را سعادتمند کنم، این فکر را نمی کردم.» با این همه کیست که نداند، گناهکار اصلی این خیانت که راوی آن نیز هست، نه النور که آدلف است، مردی که با احساسات پاکش به معشوق خود ضربه می زند: «مسئله مهم در زندگی رنجی است که به دیگران تحمیل می کنیم و هیچ متافیزیکی قادر به توجیه مردی نیست که قلب دوستدارش را تکه تکه کرده است. »

اما داستان این عشق اسفناک که به پایان می رسد، من خواننده دوست دارم تصور کنم آدلف را که در حال بازگشت از راهی است که آمده، قوز کرده، پیرتر شده است و حالا هیچ کسی را در دنیا ندارد که حتی با او جر و بحث کند. با دیدن این تصویر، انگار می کنم که آدلف هم در برگشت همین شعر را با خود تکرار می کند:

گره پر تردید ابروها

می آراید

کروپ ها و کروپ بچه های شهر

می گندد در دهان

لاشه خردجثه کلمات مرده

دو واژه

تنها دو واژه

می شوند پروار:

خائن

و انگار شوربا...

---منتشر شده در سایت شبکه آفتاب---